Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین، شاید اگر این مطلب را بخوانید باورتان شود که برای برخی از آدم‌ها و خصوصا آدم‌های تازه به دوران رسیده، پول نه تنها خوشبختی نمی‌آورد که آنها را بدبخت هم می‌کند و آنها را می‌کشد به ته خط سیاه‌بختی...  .

میلیونری که خدمتکار شد

 مبلغ: ۳ میلیون دلار

علت ورشکستگی: موادمخدر

سال ۲۰۰۳ «کالی راجرز» ۱۶ ساله با خانواده‌اش در انگلیس زندگی می‌کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کالی در یک رستوران کار می‌کرد و ساعتی ۵ دلار و ۸۳ سنت حقوق می‌گرفت. او یک روز بلیت یک بخت‌آزمایی را خرید و منتظر ماند تا روز قرعه‌کشی فرا رسد.  روزی که شماره بلیت فرد برنده را اعلام کردند کالی باورش نمی‌شد که سه میلیون دلار برنده شده باشد. کالی ۱۶ ساله تا آن زمان این همه پول به عمرش ندیده بود، برای اینکه پول‌هایش را زیاد خرج نکند چهار خانه بزرگ و چند ماشین مدل بالا خرید و مقداری از پولش را هم صرف دو عمل جراحی زیبایی کرد.  

کالی با پول‌های بادآورده‌اش نمی‌دانست باید چه کار کند و رفته‌رفته ولخرجی‌های او شروع شد. وی هدایای گرانبهایی برای دوستانش می‌خرید و حتی برای یکی از دوست‌هایش یک اتومبیل گرانقیمت خرید. او همچنین به یکی از دوستانش پیشنهاد داد تا در ازای دریافت حقوق راننده خصوصی‌اش شود. در کنار همه این ولخرجی‌ها کالی بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش را مرتکب شد و همین اشتباه باعث شد تا او رفته‌رفته پول‌هایش را از دست بدهد، دختر نوجوان به مصرف کوکائین روی آورده بود و به همین دلیل در مدت نسبتا کوتاهی یک چهارم از ثروت خود را صرف استفاده از موادمخدر کرد.  وقتی حساب بانکی کالی خالی شد، او دیگر پولی نداشت که با آن ثروتمند بودنش را به رخ دیگران بکشد و برای همین شروع به فروختن خانه‌هایش یکی پس از دیگری کرد.

بعد از فروختن خانه‌ها نوبت به فروش اتومبیل‌های گرانقیمت رسید. در مدت کوتاهی کالی مجبور به ترک خانه مجللی شد که در آن زندگی می‌کرد و یک خانه بسیار کوچک اجاره کرد. ۶۴ هزار دلار تنها پول باقیمانده برای نوجوان میلیونر بود و او مجبور شد برای ادامه زندگی به عنوان خدمتکار مشغول به کار شود. به این ترتیب کالی راجرز همه ثروت خود را از دست داد و دوباره به‌ همان پله اولی که روی آن ایستاده بود برگشت.  

۲۰ سال بدون پس‌انداز

مبلغ: ۵ میلیون دلار

علت ورشکستگی: ولخرجی

«لو ایزنبرگ» اهل فلوریدا، یک کارگر ساده بود که مخارج زندگی‌اش را با پرورش حیوانات می‌گذراند.

ایزنبرگ همه سعی و تلاش خود را می‌کرد تا در مخارج زندگی‌اش صرفه‌جویی کند تا اینکه بالاخره یک روز شانس به او رو کرد.  در سیزدهم فوریه ۱۹۸۱، ایزنبرگ مبلغ ۵میلیون دلار در قرعه‌کشی بلیت بخت‌آزمایی نیویورک برنده شد. او به جای اینکه همه مبلغ پول را دریافت کند آن را به شرکت سرمایه‌گذاری سپرد تا در عوض به مدت ۲۰ سال، سالانه مبلغ ۲۱۹ هزار دلار دریافت کند.  

برنده شدن ایزنبرگ در قرعه‌کشی باعث شد تا از او در برنامه‌های تلویزیونی بسیاری دعوت کنند و ایزنبرگ هم تا جایی که می‌توانست به همه کمک می‌کرد تا اینکه سال ۲۰۰۱، شرکت ورشکست شد و او همه پول خود را از دست داد.

در همه این سال‌ها، ایزنبرگ هیچ پولی برای خود پس‌انداز نکرده بود و دوباره برای گذراندن مخارج زندگی‌اش محتاج حقوق بازنشستگی شد.

میلیونر پشت میله‌های زندان

مبلغ: ۳/۱ میلیون دلار

علت ورشکستگی: موادمخدر

«ویلی هرت» با خانواده‌اش در میشیگان زندگی می‌کرد. او سال ۱۹۸۹ یک جایزه به مبلغ ۳/۱ میلیون دلار برنده شد. وقتی اطرافیان هرت از برنده شدن او مطلع شدند مطمئن بودند که ویلی با این مقدار پول کارهای زیادی می‌تواند انجام دهد اما اتفاق‌هایی که در دو سال بعد برای ویلی افتاد همه را شگفت‌زده کرد.

ویلی پولی که برنده شده بود را دریافت نکرد و ترجیح داد سود آن را به طور سالیانه دریافت کند. او هر سال مبلغ ۱۵۶ هزار دلار می‌گرفت اما در سال دوم بدشانسی به هرت روی آورد. همسرش از وی جدا شد و حضانت هر دو فرزند خانواده به او سپرده شد زیرا هرت بیشتر پول‌های خود را صرف استفاده از موادمخدر کرده بود و خانواده‌اش از دست او خسته شده بودند.  

این جدایی، مخارج هنگفتی روی دست ویلی گذاشت و او بیشتر پولی را که برنده شده بود، در این ماجرا از دست داد.  پس از جدایی ویلی از همسرش، او با زن دیگری نامزد شد که البته این آشنایی پایان خوشی نداشت.  یک روز ویلی پس از آنکه در خانه‌اش به دنبال موادمخدر گشت و پیدا نکرد، آنقدر عصبانی شد که با شلیک گلوله نامزدش را کشت چرا که فکر می‌کرد این زن موادمخدرش را برداشته است، بعد از این حادثه هرت دستگیر شده و با حکم حبس ابد به زندان انداخته شد.  

هشت سال میلیونری

مبلغ: ۱۶/۲ میلیون دلار

علت ورشکستگی: ولخرجی و قرض از بانک‌ها

«ویلیام پاست» از دوران کودکی زندگی بسیار سختی داشت. او هشت ساله بود که مادرش را از دست داد و پدرش وی را به یک یتیم‌خانه در پنسیلوانیای آمریکا فرستاد.  ویلیام وقتی بزرگ‌تر شد برای تامین مخارج زندگی‌اش به عنوان کارگر در برپایی جشن‌های مختلف مشغول به کار شد اما در آمدش برای یک زندگی راحت کافی نبود تا اینکه زندگی ویلیام در سال ۱۹۹۸ به کلی دگرگون شد.  در این سال، ویلیام به فکر خرید یک بلیت بخت‌آزمایی افتاد اما پولی برای خرید بلیت نداشت برای همین انگشترش را نزد زن صاحبخانه گرو گذاشت تا یک بلیت بخت‌آزمایی ۴۰ دلاری بخرد. ویلیام در ‌نهایت ناباوری برنده ۱۶/۲ میلیون دلار شد.  

وقتی ویلیام تبدیل به یک فرد میلیونر شد زن صاحبخانه به ویلیام گفت طبق قولی که هنگام قرض گرفتن پول داده باید یک سوم دارایی‌اش را به او بدهد که او هم همین کار را کرد و به این ترتیب یک سوم از جایزه‌اش را در همان ابتدا از دست داد.  ویلیام بعد از آن شروع به خرج کردن پول‌هایش کرد و مقدار زیادی از پول‌هایش را بین خواهر و برادرانش تقسیم کرد و برای آنها خانه و ماشین خرید اما با این حال باز هم برادر ویلیام یک آدمکش اجیر کرد تا ویلیام را به قتل برساند تا او بتواند تمامی اموالش را تصاحب کند اما این نقشه نافرجام ماند.  

ویلیام یک هواپیمای شخصی و یک خانه بسیار مجلل خرید که ارزش آنها بیشتر از مقدار پولی بود که داشت. مدتی گذشت و ویلیام برای پرداخت قرض‌هایش مجبور شد نه تنها هواپیما و خانه‌اش را بفروشد بلکه از پول نقدی که در بانک هم داشت خرج کرد.  ۲/۶۵ میلیون دلار بیشتر برای ویلیام باقی نمانده بود و او با باقیمانده پولش دو خانه، چند موتورسیکلت، سه اتومبیل، یک کامیون و یک قایق بادبانی خرید، او هفت بار ازدواج کرد که هیچ یک از این ازدواج‌ها پایان خوشی نداشت.  

چند سالی گذشت و ویلیام کم‌کم مجبور شد موتورسیکلت‌ها، اتومبیل‌ها و قایقش را بفروشد چرا که دیگر قادر به پرداخت هزینه‌های زندگی‌اش نبود.  

او در این شرایط به شدت عصبی شده بود تا جایی که یکبار به روی ماموران پلیس اسلحه کشید و همین مسئله باعث شد تا وی به اتهام خشونت دستگیر شده و به زندان انداخته شود.  

او پس از آزاد شدن با حقوق از کارافتادگی ماهیانه ۴۵۰ دلار زندگی می‌کرد تا اینکه هشت سال بعد از میلیونر شدن، از دنیا رفت.  

میلیونر بی‌جنبه

مبلغ: یک میلیون دلار

علت ورشکستگی: موادمخدر

«آماندا کلایتون» زن جوانی بود که بعد از جدایی از همسرش، به همراه تنها فرزندش در میشیگان زندگی می‌کرد.  

آماندا بیکار بود و برای تامین مخارج زندگی‌اش مستمری می‌گرفت تا اینکه در پاییز سال ۲۰۱۱، او برنده یک میلیون دلار پول نقد در قرعه‌کشی بلیت بخت‌آزمایی شد.  

با وجود اینکه آماندا پول زیادی به دست آورده بود اما همچنان ماهیانه مبلغ ۲۰۰ دلار حقوق دریافت می‌کرد، در حالی که طبق قانون او باید به سازمانی که برایش پول می‌فرستادند اطلاع می‌داد که دیگر نیازی به این پول ندارد.  

یک سال از این ماجرا گذشت تا اینکه سال ۲۰۱۲ یکی از همسایه‌های آماندا که او را می‌شناخت به تلویزیون محلی گزارش کرد خرج‌هایی که آماندا می‌کند مشکوک است. وقتی آماندا تحت تعقیب قرار گرفت معلوم شد که او خوراکی‌های مورد نیاز خود را با کارت اعتباری ۲۰۰ دلاری‌اش انجام می‌دهد و بقیه خریدهایش را از کارت دیگری انجام می‌دهد و هر آنچه که خریده را به خانه جدیدش می‌برد.  

وقتی خبرنگار تلویزیون دراین باره از آماندا پرسید او پاسخ داد: «من هنوز بیکارم. دو خانه دارم و برای اینکه از مخارج این دو خانه بر بیایم به ۲۰۰ دلار ماهیانه نیاز دارم». 

صحبت‌های آماندا خشم عمومی را برانگیخته بود. طبق قانون میشیگان دریافت‌کننده‌های کمک‌های دولتی می‌بایست هرگونه تغییر در درآمد زندگی را گزارش کنند و به این ترتیب آماندا کلایتون یک متقلب شناخته شد.  

زن جوان تحت پیگرد قانونی قرار گرفت و دادگاه حکم داد که او باید تمامی کمک‌های دولتی‌ای را که تا آن زمان گرفته بود برگرداند. کلایتون که جنبه ثروت بادآورده را نداشت یک سال پس از این ماجرا به دلیل استفاده بیش از حد از موادمخدر در خانه‌اش جان باخت.  

برنده بدشانس بانک

مبلغ: ۱۵/۸ میلیون دلار

علت ورشکستگی: مشروبات الکلی و ولخرجی

سال ۲۰۰۲ حساب بانکی «میشل کارول» اهل انگلیس برنده ۱۵/۸ میلیون دلار شد. حتما با خود فکر می‌کنید که میشل پس از برنده شدن این پول تبدیل به یک میلیونر شد و زندگی راحتی را آغاز کرد. اما اشتباه می‌کنید زیرا سال ۲۰۱۲ میشل با ولخرجی‌هایی که کرده بود مجبور شد برای گذراندن مخارج زندگی‌اش رفتگر شود.  میشل با پولی که برنده شده بود یک عمارت مجلل خرید و مهمانی‌های باشکوهی برگزار می‌کرد که هزینه هر کدام از آنها هزاران دلار می‌شد. همچنین او عادت کرده بود که هر روز سیگار گرانقیمتی به مبلغ سه هزار دلار بکشد.

البته این نیمی از عادت‌های بسیار بد پولداری میشل بود. او اتومبیل‌های بسیار گران می‌خرید و مسابقه اتومبیلرانی در حیاط عمارتی که در آن زندگی می‌کرد به راه می‌انداخت.

در اکثر این مسابقه‌ها، ماشین میشل از دور خارج می‌شد و خسارت سنگینی بر می‌داشت. در پایان هر مسابقه، میشل ماشین را به ته دره‌ای که در کنار عمارتش بود می‌انداخت و به سراغ اتومبیل گرانقیمت دیگری می‌رفت.  علاوه بر این ولخرجی‌ها، نیمی از ثروت میشل کارول صرف خرید نوشیدنی‌های الکل‌دار شد. وی بیشتر وقت‌ها در حالی‌که در شرایط عادی به سر نمی‌برد در خیابان‌های خلوت نورفولک انگلیس دیوانه‌وار رانندگی می‌کرد و همین باعث شد تا همسایه‌ها از دست او به پلیس شکایت کنند. رفته‌رفته با خرج‌هایی که میشل می‌کرد پول او تمام شد و وی مجبور شد عمارتی که در آن زندگی می‌کرد را بفروشد. میشل کارول آنقدر فقیر شده بود که یک روز به دلیل پرداخت نکردن پول غذا و نوشیدنی‌ای که از یک سوپرمارکت برداشته بود دستگیر شد.

خوراکی‌هایی که میشل دزدیده بود هفده دلار بیشتر قیمت نداشت اما قاضی دادگاه ۱۳۸ دلار وی را جریمه کرد.  میشل پس از فقیر شدن به خبرنگاران گفت: «من فقط به موادمخدر فکر می‌کردم و مطمئنم قاچاقچی‌ای که از او موادمخدر می‌خریدم بیشتر از من، پول‌هایی را که برنده شدم، در حساب بانکی‌اش ذخیره کرده است»  

میلیونر ورشکسته

مبلغ: ۱۰ میلیون دلار

علت ورشکستگی: ولخرجی و شکست‌های تجاری

آوریل ۲۰۰۴ «لیزا آکراند» که از همسرش جدا شده بود به همراه تنها فرزندش در ماساچوست آمریکا زندگی می‌کرد. لیزا برای تفریح، یک بلیت بخت‌آزمایی خرید و در ‌نهایت ناباوری نزدیک به ۱۰ میلیون دلار برنده شد اما لیزا هم مثل همه افرادی که یک شبه پولدار شده بودند شروع به ولخرجی کرد.  او به افتخار برنده شدن این همه پول یک مهمانی برای ۲۰ نفر از دوستان و اعضای خانواده‌اش ترتیب داد. او برای این مهمانی نوشیدنی‌هایی سفارش داد که قیمت هر بطری آن به دویست دلار می‌رسید.

لیزا پسرش را به یک مدرسه خصوصی با شهریه سالانه ده هزار دلار فرستاد. او یک خانه بزرگ با مبلمان آخرین مدل خرید و برای پول خرج کردن به چندین سفر رفت. پس از همه این کارها وقت آن بود که لیزا به آرزوی همیشگی خود برسد. او یک رستوران غذاهای دریایی در ماساچوست راه انداخت اما شش ماه بعد مشکلات مالی لیزا را مجبور کرد تا رستوران را تعطیل کند.  

لیزا پس از برنده شدن در قرعه‌کشی تصمیم گرفت همه پول خود را خرج نکند و مقداری از آن را به‌ همان شرکتی که پول را برنده شده بود بدهد تا سالانه مبلغ ۳۵ هزار دلار به او سود بدهند اما در این بین یک شرکت مالی به لیزا پیشنهاد کرد تا پول را در آنجا سرمایه‌گذاری کند و سالانه مبلغ ۲۰۰ هزار دلار دریافت کند، لیزا با کمال میل پذیرفت غافل از اینکه این سرمایه‌گذاری مالیات سنگینی را به دنبال دارد، به این ترتیب مالیات‌های کمرشکن باعث شد تا لیزا پول زیادی از دست بدهد و از طرفی ورشکستگی در تجارتی که راه انداخته بود باعث شد که او ثروت خود را از دست بدهد. او بعد از این شکست‌ها، مجبور شد منتظر بماند تا سود سالیانه خود را دریافت کند ولی پس از دریافت سود دیگر فرد ثروتمندی نبود و برای همین صدها بلیت بخت‌آزمایی دیگر خرید تا شاید بار دیگر برنده شود اما تا حالا که این اتفاق رخ نداده است.  

میلیونر قاچاقچی

مبلغ: ۱۳ میلیون دلار

علت ورشکستگی: کاشت ماری جوانا

سال ۱۹۹۰ بود، خانواده «الکس تاس» آنقدر فقیر شده بودند که حتی از پس مخارج روزانه‌شان هم برنمی‌آمدند با این حال الکس یک بلیت بخت‌آزمایی خریده بود تا شاید برنده شود و زندگی‌شان تغییر کند. همین‌طور هم شد و او ۱۳ میلیون دلار برنده شد.

الکس شش فرزند داشت و همه آنها با شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند.  بعد از این ماجرا الکس تصمیم گرفت برای مدتی هم که شده مثل آدم پولدارها زندگی کند، به همین دلیل او و همسرش به مدت یک ماه در هتلی ساکن شدند که شبی هزار دلار کرایه آن بود، آنها هر روز و هر شب در رستوران‌های گرانقیمت غذا می‌خوردند، خرید می‌کردند و به تماشای تئاترهایی با بلیت‌های گران می‌رفتند.  یک ماه گذشت و هم الکس و هم همسرش دیگر از این نوع زندگی خسته شده بودند، برای همین تصمیم گرفتند به فلوریدا برگردند.

به محض برگشتن، الکس زمینی به مساحت ۱۰ هکتار خریداری کرد و همراه فرزندانش برای زندگی به آنجا نقل مکان کردند.  از همانجا بود که مشکلات خانواده تاس آغاز شد، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که همسر الکس بعد از یک دعوای شدید، از شدت عصبانیت خودروی گرانقیمت شوهرش را به آتش کشید، بعد از مدت کوتاهی تاس برای آنکه مالیات ندهد اعلام ورشکستگی کرد اما ماموران متوجه نقشه او شدند و او با جریمه سنگینی روبه‌رو شد.  اما این آخر ماجرا نبود، تاس که دلش می‌خواست خیلی زود ثروتش را چند برابر کند، در مزرعه خود شروع به پرورش ماری جوانا کرد ولی پلیس از ماجرا با خبر شد و تاس دستگیر شد.  بعد از آنکه او راهی زندان شد، همه خانواده‌اش او را ترک کردند و او تنهای تنها ماند.

برنده‌ای زیر بار قرض

مبلغ: ۱۸ میلیون دلار

علت ورشکستگی: خریدهای قسطی

سال ۱۹۹۳ جانت لی ۵۲ ساله که از کره جنوبی به آمریکا مهاجرت کرده بود برنده ۱۸ میلیون دلار پول نقد شد. البته جانت بیشتر پول خود را به سازمان‌های خیریه داد. او با باقیمانده پول یک خانه مجلل در سنت لوئیس آمریکا خرید.  جانت که حسابی جوگیر شده بود تصمیم داشت تا جایی که می‌تواند به دیگران کمک کند، در این زمان او پول خود را سرمایه‌گذاری کرده بود و سالانه مبلغ ۶۲۰ هزار دلار دریافت می‌کرد و همچنان به کمک‌هایش ادامه می‌داد تا اینکه بالاخره به خاطر این کارها پول‌هایش تمام شد.  

با اینکه او مقدار زیادی از پولش را از دست داده بود اما بازهم خیالش راحت بود که یک خانه مجلل دارد اما اشتباه بزرگی که در خرید خانه مرتکب شده بود این بود که وی به جای اینکه با پولی که برنده شده بود خانه بخرد از بانک وام گرفته بود و می‌بایست هر ماه قسط پول و بهره‌اش را پرداخت می‌کرد اما تاخیر او در پرداخت قسط‌ها باعث شد که هرسال مبلغ بدهی‌اش افزایش یابد تا اینکه سرانجام هنگامی که جانت لی تصمیم به تسویه حساب گرفت با وجود اینکه همه پولی را که برده بود به بانک داد اما باز هم مبلغ ۷۵۰ هزار دلار به بانک مقروض شد.

 

کد خبر 752477 منبع: همشهری سرنخ برچسب‌ها پول خبر مهم سرگرمی

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: پول خبر مهم سرگرمی میلیون دلار برنده شد یک بلیت بخت آزمایی برنده شده سرمایه گذاری سالانه مبلغ قرعه کشی خانواده اش باعث شد پول خود شده بودند دستگیر شد ولخرجی ها هزار دلار برنده شدن برای همین پول هایش مجبور شد یک خانه همه پول یک روز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۷۸۵۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است

به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟

حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره

کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»

او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»

گذشته جامعه مدنی در ایران

او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»

درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰

کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»

این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»

او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»

چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟

کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»

طرح مساله اصلی

کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»

او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»

کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»

۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین

این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»

او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعت‌های کثیر بی‌نام، گمنام، فرم‌هایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»

بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»

 

نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم

کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»

سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک

این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»

او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»

تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت

کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»

او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»

وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه

استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»

کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»

او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»

آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو

عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمت‌هایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»

کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»

همه در یک دادگاه بزرگ

کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»

این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»

او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »

چکیده پسینی

در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»

دیگر خبرها

  • بودجه دولتی برای حوزه‌های علمیه | جمع مبلغ نهاد‌های فرهنگی و مذهبی ۶۷ هزار میلیارد تومان!
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (9 اردیبهشت)
  • گذر از دوران سیاه؛ اورتون در لیگ برتر ماندگار شد
  • این پز اجتماعی میلیون ها تومان برای افراد آب می خورد | سگ گردانی و درآمد میلیونی داگ واکرها
  • شنبه ۸ اردیبهشت؛ قیمت دلار و یورو در مرکز مبادله ایران
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (8 اردیبهشت)
  • کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
  • افزایش 8 درصدی مبلغ جایزه رولان گاروس
  • افزایش ۸ درصدی مبلغ جایزه رولان گاروس
  • فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (7 اردیبهشت)